چشمهایم را بدست آور نگاهم را ببین
دُر و گوهر از میان اشک مژگانم بچین
تا که افتد از میان دیده گانم اشک من
کاسهی انگشترت قابی شود برآن نگین
دوست دارم در برم باشی دگر دوری مکن
تخت طاووسی مهیا میکنم با من بشین
هرچه غصه بر دلت داری ز سینه کن برون
تا که من هستم کنارت تو نباش در دل غمین
خنده زن جانی دوباره گیرم و خندان شوم
تا به کی در هجر تو تنها نشینم من حزین
باورم کن نازنین عاشق ترینم بهر تو
بین مه رویان تویی آرام جانم کن یقین
جان فدای آن نگاهت ، ناز چشمانت کشم
هفتهها و ماهها من مینشینم در کمین
قدر این عشق خدایی را "کیان" داند دلا
نیست مانند تو چون دلبری روی زمین
کیان تبریزی
نهم فروردین 98